درخت جوانه زد و خاک آوازش را از زبان چشمه گفت.
مورچهها تازه از خاک بیرون آمدند.
قورباغه از گلولای بیرون آمد، توی چشمه پرید تا تمیز شود و آواز خواند و آواز....
پرچین باغ از هیاهوی گنجشکها لبریز بود.
مرد دهقان گاوهایش را بیرون آورد از طویله و چوپان گوسفندها را به چرا برد.
کلاغی روی آنتن میخواند قارقار...
مادرم پنجره خانه را باز کرد و گفت: بگذار بهار توی خانه بیاید. برکت خداوند است.
هر موجودی نشانی از بهار دارد و این نشانهها با هم بهارند.
فرشته بهار چهقدر زیباست.